یک لحظه... لطفا

ساخت وبلاگ

تو که میدونی روی ریل فراموشیم..پس چرا به خوابم میای؟؟ یک لحظه... لطفا...
ما را در سایت یک لحظه... لطفا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : new-momentso بازدید : 27 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 9:13

بی توجه به محیط،خیره به درخت جلوی مغازه در افکارم غرق بودم.مادر در حال خرید بود.مغازه دار به بهانه اینکه کاغذ دستگاه کارت خوانش تمام شده و گویا گران شده،حرف را به حال این روزهای میهن عزیزمان ربط داد و گفت همان بهتر که فلان بشود و بهمان بشود.تند تند جملاتی گفت و بعد منتظر ماند کسی تاییدش کند..ولی نکرد.چند دقیقه بعد رو کرد به من.دانشجویی دخترم؟چی خوندی؟_ نه.رشته ی .._ موفق باشی_ ممنونرو کرد به مادر._ حاج خانم دنبال یه دختر محجوب واسه پسرم میگردیم.دختر خانم رو شوهر نمیدی؟از اینجا به بعدش خیلی مهم نیست.میخواهم بگویم عموجان من اگر بنظر شما محجوب آمدم بخاطر این بوده که هیچوقت دلم نخواسته در این مملکت فلان بشود و بهمان بشود..و این چیز کوچکی نیست که چشم رویش ببندیم..شما اما تکلیفت را با ذهنت روشن کن.نمیشود هم این ور خوب باشد هم آن ور.چه بر سرمان آمده که فرق خوب و بد و صواب و ناصواب را نمی دانیم.. یک لحظه... لطفا...
ما را در سایت یک لحظه... لطفا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : new-momentso بازدید : 63 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 9:13

الهی شکر بخاطر شب و روزهایی که به باران و رحمت گذشت. خدایا سپاس که با تمام بدی هایمان هنوز رحمتت را از ما دریغ نمی کنی.. یک لحظه... لطفا...
ما را در سایت یک لحظه... لطفا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : new-momentso بازدید : 74 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 9:13